دلم می سوزد
برای پروانه هایی که درون پیله می مانند
و تو پا می گذاری
بر فرش
از تن پوش پروانه هایم
بی آنکه قدم بگذاری
شانه هایت بی سر می
مانند
آنگاه که در فکر
پروانه هایم
پیله وار در خود می
پیچیم
و تو پا می گذاری
چه غربت وار
بر اندیشه هایی که
در هوای پرواز
درون پیله می میرند
و تو هنوز ، بی
اندیشه ، بی قدم
پا بر روی بافت
اندیشه ها می گذاری
پایت را بردار
عمر پروانه ها
کوتاه است
"امیر بخشائی"
شاید در زمانی
صدای گرسنگی بیاید
و مرغان دریایی آوازخوان بگذرند
شاید در زمانی
در پس دیوار نگاه
خفته ای ، سنگی ، بر مرغی زند
و هوار باد بر دیوار آرام فرود نشیند
و او آوازخوان بگذرد
شاید در زمانی
در فردای دیروز باشیم و فارغ
و شاید نگاه ها وزن نداشته باشند
و شاید در زمانی
...
تو آن روز اینجا باشی
"امیر بخشائی"
ای کاش ...
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشهها
در جعبههای خاک
یکروز میتوانست
همراه خویشتن ببرد
هرکجا که خواست
در روشنای باران
در آفتاب پاک .
"محمدرضا شفیعی کدکنی"
وقتی جهان از ریشهی جهنم
آدم از عدم
سعی از یاس میآید
وقتی تفاوت ساده در حرف، کفتار را به کفتر تبدیل
میکند
باید به بیتفاوتی واژهها
و واژههای بیطرفی مثل نان، دل بست
نان را از هر طرف که بخوانی، نان است
"قیصر امینپور"